عشق یعنی دو کبوتر پرواز
عشق یعنی دو قناری آواز
عشق یعنی من و یک دنیا حرف
عشق یعنی تو و یک عالم راز
عشق یعنی من و صد زاری چشم
عشق یعنی تو و یک مژگان ناز
عشق یعنی دو غزل تنهایی
مثنوی های پر از سوز و گداز
عشق یعنی دو نگه یک برخورد
عالمی حرف ولی در ایجاز
عشق یعنی سخن دل گفتن
به اشارت به کنایت به مجاز
عشق یعنی تو مرا می رانی
من به صد حوصله می آیم باز
بی تو من کهنگی یک پایان
با تو من تازگی صد آغاز
فرستنده : مرضیه
.
.
امواج سینه ی تو به من یاد داده است
دریا بدون موج که دریا نمی شود
دریای بیقرار ، تو اسطوره نیستی
اسطوره با مبالغه افسانه می شود
جایی که عقل مانع پرواز آدمی ست
عاقل تر آن کسی ست که دیوانه می شود
پروانه از شراره ی آتش به هیچ وجه
“پروا” نکرده است که پروانه می شود
من با تو سوختم که بدانم چه می کشی
“احساس سوختن به تماشا نمی شود”
بگذار اگر اینبار سر از خاک برآرم
بر شانه ی تنهایی خود سر بگذارم
از حاصل عمر به هدر رفته ام ای دوست
ناراضی ام اما گله ای از تو ندارم
در سینه ام آویخته دستی قفسی را
تا حبس نفس های خودم را بشمارم
از غربت ام اینقدر بگویم که پس از تو
حتی ننشستهست غباری به مزارم
ای کشتی جان حوصله کن میرسد آنروز
روزی که تو را نیز به دریا بسپارم
نفرینِ گل سرخ بر این شرم که نگذاشت
یکبار به پیراهن تو بوسه بکارم
ای بغض فرو خفته مرا مرد نگه دار
تا دست خداحافظی اش را بفشارم
.
.
بی تو به پوچی می رسم راهی به قلبت باز کن
پیوند های کهنه را بشکن ز نو آغاز کن
دارم صدایت می زنم ، در انتظار پاسخم
اینقدر سرد و خشک نه ! گاهی برایم ناز کن
من قانعم بی معجزه اما نه این انصاف نیست
شک میکنم در بودنت حالا بیا اعجاز کن
بیزارم از دلمردگی ، از این نُت افسردگی
آهنگی از شور خودت در پرده های ساز کن
چیزی بگو اینجا کسی غیر از من و حس تو نیست
یکبار گفتی عاشقی ، این عشق را ابراز کن
هم خنده هم آهم تویی ، چاهم ولی ماهم تویی
یا پل بزن تا آسمان یا تا دلم پرواز کن
سلام دوستان خوبم
یه خبر مهم براتون دارم
گفته بودم که قرار وبم حذف بشه
نظر هاتون رو خوندم و نظرم عوض شد
وبم حذف نمیشه
ولی اگه تا یک هفته ی دیگه
نظر هاتون به
بالای 20 تا نرسه
وبم حذف میشه
چون من تا
یک هته ی دیگه
به این وبم
نمیاممم
تنهایی را دوست دارم!
عادت کرده ام که تنها با خودم باشم،
دوستی میگفت: عیب تنهایی این است:
که عادت میکنی خودت تصمیمی بگیری،
تنها به خیابان میروی،
به تنهایی قدم میزنی.
پشت میز کافی شاپ تنهایی می نشینی
و آدمها را نگاه میکنی،
ولی من به خاطر همین حس دوستش دارم!
تنها که باشی نگاهت دقیق تر میشود و معنادار،
چیزهایی میبینی که دیگران نمیبینند،
در خیابان زودتر از همه میفهمی پاییز آمده
و ابرها آسمان را محکم در آغوش کشیده اند!
میتوانی بی توجه به اطراف،
ساعتها چشم به آسمان بدوزی
و تولد باران را نظاره گر باشی.
برای همین تنهایی را دوست دارم،
زیرا تنها حسی است که به من فرصت میدهد خودم باشم!
با خودم که تعارف ندارم،
سالهاست-به-تنهایی-عادت-کرده-ام...!
*******************************************
هـَـ ـرگـِــز بـِـه گــُذَشــ ـتِـهــ بـَـرنـَـگــ ـَـرد؛
اَ گـَ ـر سـیـ ــنـدِرلــا بَـرایــ ـــ بـَـ ـردآشـ ـتَـن
کـَفـشـ ــشـ بَــرمـیـگــَشـ ـتــــ،
هــیـچـوَقـ ـتـــ ...
یــ ـکــــ پــِرنــسـ ـســـ نــمــیـ ـشُــد...!
************************************
پ.ن: خــُدآیا ڪِـآش وَقتــے داشتـے
آدمـآرو مـے آفــَــریدے
آغوش ِ هـَــر آدمے
فَقط قَــــد ِ פــــوآے خُـودِش بـــــود ...!
********************************